نشرات زنده
دانلود اپلیکیشن اندروید دانلود اپلیکیشن اندروید
فارسی English عربي

ایرانگردی

«جان پدر کجا هستی» در شعر شاعران ایران و افغانستان

به گزارش آی فیلم2،  دانشگاه کابل هم‌زمان با مراسم گشایش سومین نمایشگاه کتاب ایران و افغانستان در روز دوشنبه ۱۲ عقرب ماه ۹۹، با حمله مسلحانه مواجه شد که متاسفانه در این عمل جنایتکارانه نیروهای داعش شمار زیادی از دانشجویان افغانستان زخمی شده و به شهادت رسیدند.

با پیدا کردن تلفون همراه یکی از دانشجویانی که در این حادثه تروریستی جان خود را از دست داد، مشخص شد پدر وی پس از ۱۴۲ بار تماس بی‌پاسخ این پیامک را ارسال کرده است «جان پدر کجاستی».

در پی این اتفاق تعداد بسیاری از شاعران ایرانی و افغانستانیِ ساکن ایران، ضمن محکوم کردن این حادثه تروریستی اشعاری را در این خصوص منتشر کرده‌اند که در ادامه به برخی از آن ها پرداخته ایم:

محمدرضا وحیدزاده

 

زنگ زدم هزار بار، جان پدر کجاستی؟

باشه عزیز! برندار، جان پدر کجاستی؟

جان به لبم رسیده و بغض امان نمی‌دهد

حرمت من نگاه دار، جان پدر کجاستی؟

گفت کسی: شنیده‌ای این خبر شگفت را؟

با خبرش مرا چه کار؟ جان پدر کجاستی؟

خبر رسیده لشگری به دشت غنچه تاخته

تو را چه کار با سوار؟! جان پدر کجاستی؟

در دل این خاک غریب داغ هزار لاله است

بخوان، بخوان، بخوان هَزار! جان پدر ‌کجاستی؟

 

محمدحسین انصاری‌نژاد

«جان پدر کجاستی‌؟» اما جواب کو؟

آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟

آبادی‌ات کجاست؟ نفس می‌کشی هنوز

می‌پرسی از خودت هله خانه خراب! کو؟

حاصل به غیرچشم تر از این عتاب نیست

جز شعله شعله بر جگر از این خطاب کو؟

در شیشه فلک به جز از خون شراب نیست

جز خون به شیشه کردنت از آفتاب کو؟

یک پابه پیش و پای دگر می‌کشد عقب

چشمی به کوه محو فرود عقاب کو

«اشک کباب، باعث طغیان آتش است»

سهمت به جز چکیدن خون بر کباب کو؟

دادند نان سوخته‌ای از جگر تو را

جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟

ابر آمده است کو تب و تاب شکفتنی؟

ابر آمده است در دهن غنچه، آب کو؟

بر صبح باغ می‌شنوی رقص شعله را

نیلوفرانه حاصلت از پیچ و تاب کو؟

 

سیدضیاء قاسمی

 

شلیک آغاز

خشت‌ها پرواز کردند از دیوار

شیشه‌ها پرواز کردند از قاب پنجره

شاخه‌ها پرواز کردند از درختان

کتابچه‌ها و قلم‌ها از میزهای صنف

دست‌ها پرواز کردند از تن ادریس

موهای شعله‌ور‌ سهیلا

پیراهن خونین یوسف

مسابقه پرواز بود

و دانشجوها پرنده شدند

 

سهراب سیرت

 

تا چشم وا کردی به خود حیران شدی کابل

دیدی که در خون می‌تپی گریان شدی کابل

از خانه بیرون رفته بودی تا که برگردی

در نیمه راهت تکه و پاشان شدی کابل

از «شهر نو» تا «باغ بالا» دیدنت سخت است

از بس که در هر گام، مرگ‌‌آسان شدی کابل

می‌دانم این‌که خود نمی‌دانی گناهت را

با خون و خاکستر چرا یکسان شدی کابل؟

زیبا که بودی بر رخت تیزاب پاشیدند

بینی بریدندت که نافرمان شدی کابل

با سنگ و چوب و آتشت هم زجرکُش کردند

تو باعث سوزاندن قرآن شدی کابل!

عاشق شدی، شلاق خوردی زخم خجلت نیز

زن بودی و شایسته زندان شدی کابل

باغ و بهشت «عاشقان و عارفان» بودی

گاهی جهنم گاه گورستان شدی کابل

رفتی که از ملا بیاموزی تجاوز کرد

در کودکی سرکوب و سرگردان شدی کابل

اسپند کردی شهر را اما «نظر» شد باز

نعشِ به ‌خون ‌افتاده ‌در میدان شدی کابل

گرگان گُشنه بین خود تقسیم کردندت

نانی برای چند دسترخوان شدی کابل

دیدند سبزی، هر طرف خاکستر افکندند

دیدند باغی و تبرباران شدی کابل

از آشنایان پیشِ پا خوردی و افتادی

در تابه بیگا‌نگان بریان شدی کابل

کابل منم کابل تویی کابل همه هستیم

تنها نه تو در این میان قربان شدی کابل

از هر طرف با هر کسی در هر زمان که بود

ویران شدی ویران شدی ویران شدی کابل

گفتم که دور از تو روم دل بر کَنم از تو

در زیر زیر پوستم پنهان شدی کابل

هستی سراسر جانِ ما بودی تو «کابل جان»

حالا چه شد که این‌همه «بی‌جان» شدی کابل

 

قاسم ساکنی

زمزمه‌ها شنیده‌ام، جان پدر کجاستی؟

از همه دل بریده‌ام، جان پدر کجاستی؟

زنگ زدم فزون ز صد به گوشی‌ات جواب‌گو

پای بنه به دیده‌ام، جان ‌پدر کجاستی؟

پیر شدم، جوان شدی، وای به من خزان شدی

زحمت تو کشیده‌ام، جان پدر کجاستی؟

دلهره می‌کشد مرا، رحم نما عزیز من

به این دل رمیده‌ام، جان پدر کجاستی؟

در غم جانگداز تو، ای مه جان‌فزای من

حنجره‌ها دریده‌ام، جان پدر کجاستی

 

عاطفه جعفری:

یک کوه درد با تو برابر نمی‌شود

آری، بخند، زخم تو بهتر نمی‌شود

از روزگار تلخ خودت شکوه کن، وطن

هرگز نترس، گوش فلک کر نمی‌شود

تاریخ باز مرثیه‌ات را مرور کرد

با روضه‌ تو چشم کسی تَر نمی‌شود

وقتی جهان به پیش دو چشم تو تار شد

کابل دوباره آینه‌ای از غبار شد

این روزها نمی‌رود از یاد دِهمزنگ

لعنت به زخمِ دوم مرداد دِهمزنگ

در راه روشنایی شب‌های بامیان

خاموش می‌شوند چرا این ستارگان؟

تو درد می‌کشیدی و درمان نداشتی

پاییز می‌شدی و بهاران نداشتی

تو، آبِ دیده‌ خود از آمو گرفته‌ای

وقت قیام، دست به زانو گرفته‌ای

من عهد می‌کنم که بیایم به کشورم

یک روز می‌رسد که در آغوش مادرم...

آن روز ناله کن به زبان دَریِ خود

آرام گریه کن به تَی چادَریِ خود

 

فاطمه عارف نژاد:

پوشیده‌اند رخت عزا دخترانتان

همسایه! غم دوباره شده میهمان‌تان؟

گنجشککان به مرگ پر و بال داده‌اند

دردا که شعله‌ور شده باز آشیان‌تان

نامهربانی از همه عالم چشیده‌اید

ای من فدای داغ دل مهربان‌تان

سر رفته است از لب دیوارتان غروب

در خون تپیده باز افق آسمان‌تان

کو فرصت درخشش ماه و ستاره‌ها؟

کو چشم‌روشنی شب بامیان‌تان؟

کو گونه‌های سرخ و سفید زنان شهر؟

کو خنده‌ عروسکی کودکان‌تان؟

دستش به آبیاری گل‌ها نمی‌رود

همدست خارهاست مگر باغبان‌تان؟

این بی بهار ماندن گل‌خانه تا کجا؟

تا کی ادامه داشته باشد خزان‌تان؟

عمری ببارد آه که طغیان کند مگر

یک روز رودخانه‌ اشک روان‌تان

ما غم‌شریک حادثه‌هایی پر از دریغ

ما در مرور مرثیه‌ها هم‌زبان‌تان

بعد از هزار و یک شب رنجی که برده‌اید

آخر کجاست فصل خوش داستان‌تان؟

ای کاش سرنوشت کمی ساده‌ می‌گرفت

تا سخت‌تر از این نشود امتحان‌تان

 

محمدحسین انصاری نژاد:

«جان پدر کجاستی» اما جواب کو؟

آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟

آبادی‌ات کجاست؟ نفس می‌کشی هنوز

می‌پرسی ازخودت هله خانه خراب! کو؟

حاصل به غیر چشم تر از این عتاب نیست

جز شعله شعله بر جگر از این خطاب کو؟

در شیشه فلک به جز از خون شراب نیست

جز خون به شیشه کردنت از آفتاب کو؟

یک پا به پیش و پای دگر می‌کشد عقب

چشمی به کوه محو فرود عقاب کو؟

«اشک کباب، باعث طغیان آتش است»

سهمت به جز چکیدن خون بر کباب کو؟

دادند نان سوخته‌ای از جگر تو را

جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟

ابر آمده است کو تب و تاب شکفتنی؟

ابر آمده است در دهن غنچه، آب کو؟

بر صبح باغ می‌شنوی رقص شعله را

نیلوفرانه حاصلت از پیچ و تاب کو؟

امین خلیلی:

بیش نمی‌شود دگر خون به جگر کجاستی؟

کوچه به کوچه گشتمت، پرده بدر، کجاستی؟

سکسکه کرد آینه، ساعت خانه لال شد،

چشم جوان مادرت، مانده به در کجاستی؟

تیر و گلوله را چه با خنده گرم و روشنت؟

خنده گلو نمی‌برد، شیر و شکر کجاستی؟

تشنه نمانده باشدی، گشنه نمانده باشدی،

سیر به خون و سر به خون، شانه به سر کجاستی؟

پای برهنه آمدم، تا که به گرده‌ات برم

جان پدر کجاستی؟ جان پدر کجاستی؟

 

عابد اسماعیلی:

قالِ منی و قیلِ من

عاطفه‌ ملیلِ من

ای دلِ بی‌دلیلِ من

جانِ پدر کجاستی؟

چنگ به سنگ می‌زنم

از دلِ تنگ می‌زنم

یکسره زنگ می‌زنم

جانِ پدر کجاستی؟

از نفسِ زلالِ تو

جهل گرفته حالِ تو

مدرکِ مرگ، مالِ تو

جانِ پدر کجاستی؟

«ای دل پاره پاره‌ام»

دیدنِ توست چاره‌ام

پاشو و کن نظاره‌ام

جانِ پدر کجاستی؟

ای فلک‌المحن! چرا؟

باغ چرا؟ چمن چرا؟

سرو چمانِ من چرا؟

جانِ پدر کجاستی؟

 

در پیوند با این خبر بخوانید :

آرزوهای بر باد رفته «محمد راهد» دانشجوی نخبه دانشگاه کابل

«مهوش وقاری»: ملت ایران و افغانستان همدل هستند

باهم بشنویم؛ آهنگ «تو رسان پیام ما را» به یاد شهدای حمله به دانشگاه کابل

واکنش دانشجویان ایرانی به حمله تروریستی دانشگاه «کابل»

واکنش شاعر ایرانی به حمله تروریستی دانشگاه کابل

سروده شفیعی کدکنی برای شهدای دانشگاه کابل

ب م

این مطلب را به اشتراک بگذارید